سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فروتر علم آن است که بر سر زبان است و برترین ، آن که میان دل و جان است . [نهج البلاغه]
فانوس 12

.ولی من اصلا متوجه نشدم که اون گل نزدیک لانه عقاب بود.وشانس آوردم که عقاب تولانه اش نبود وجوجه های کوچو لو تا من ودیدن شروع به جیغ وداد کردند .فکر کردن من برای شکار آنها بلا رفته ام.

     گل زیبا را چیدم واحساس کزدم کاش نمی چیدم احساس خوبی نداشتم .آمدم پایین با خوشحلی خاصی که داشتم مثل سردار فاتحی بود م که قسطنطنیه را فتح کرده باشم.گل زیبا رو که دراون موقع تموم زندگیم بود بطرف محبوبم گرفتم ولی نه تنها او گل رو ازم نگرفت ،نیشی بهم زد که شاید تا آخر عمر اثرش در دلم مانگار بشه. او گقت :حالا زمان هدیه گل پژمرده وبد بو نیست،زمان اهدا زمرد وبرلیان وسرویس طلا وجواهرات گران بهاست.یه لحظه احساسم به سارا خیلی عوض شد مثل اینکه مارزنگی نیشم بزنه دستام سست وبدنم بکلی از کار افتاد .ویه نوع احساس تنفر جای عشقم نشست.وپشیمونی بهم روآورد. بغض گلویم رو بد جوری میفشرد ومیخواستم هرچه فحش ودشنام وتوهین بلد بودم نثار سارا وخانواده اش بکنم ولی حافظه ام بکلی پاک شده بود.

     خواستم اشک بریزم تا لاقل خودمو کمی سبک کنم ولی هرچه سعی کردم نتونستم .چون عصبانیت بیش از حد اشکام رو خشکونده بود. تنها کاری که کردم رویم رابر گردوندم وبطرف ماشین حرکت کردم وسارا هم پشت سر من اومد وسوار شدیم ودور زدم به طرف شهر حرکت کردیم .دیگه ما هیچ حرفی نداشتیم که با هم بزنیم.درمدت برگشت که حدود سه ساعت طول کشید توی ماشین فقط به آهنگ های غمگین گوش میدادم گوش که چه عرض کنم ،فقط آهنگ پخش میشد من که فرم درآسمانها پرواز میکرد.ولی من تمام غرور رو دروجود سارا که نامرد خودم بود دیدم.حتی یه معذرت خشک وخالی سارا که هیچ هزینه ای هم در بر نداشت ،میتونست دوباره ما رو به زندگی بر گردونه،ولی این کاررو هرگز نکرد وقتی دم در خونه شون از ماشین پیاده شد  سرشو انداخت پایین وبون خدا حافظی رفت.شیشه رو زدم پایین وگفتم :سارا خداحافظی م بهت یاد ندادن ؟برگشت وچیزی نگفت. ومن با عبانیتی که داشتم تکابی به ماشین دادم که دوچرخ عقب چنان دود وغباری راه انداخت که داشتم از کوچه به خیابان اصلی رسیده بودم دود وغبار از جلوی خونه سارا هنوز محو نشده بود وتوآیینه دیده میشد.        

   

 Sayak.blogfa.com


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 90/10/17:: 10:0 صبح     |     () نظر